بسم الله الرحمن الرحیم
رباعی شماره یک
گفتم رخ تو بهار خندان منست گفت آن تو نیز باغ و بستان منست
گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست گر جان منست
رباعی شماره دو
غم دیدم از آن کس که مرا میباید ببریدم ازو تا دل من بگشاید
نادیدن او مرا همیبگزاید گرگ آشتیی کنم چه تا پیش آید
رباعی شماره سه
گفتم که بیا وعدهی دوشینه بیار ور نه بخروشم از تو اکنون چو هزار
گفتا دهم ای همه جفا ، نک زنهار! آواز مده که گوش دارد دیوار
رباعی شماره چهار
صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش
در کردهی خویش مانده ای ای درویش چه چون کندی فزون ز اندازهی خویش
رباعی شماره بنج
یاری بودی سخت بیین و بسنگ همسایهی تو بهانه جوی و دلتنگ
این خو تو ازو گرفتهای ای سرهنگ انگور ز انگور همیگیرد رنگ
رباعی شماره شش
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یا او سر ما به دار سازد آونگ
القصه درین زمانهی پرنیرنگ یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
رباعی شماره هفت
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
رباعی شماره هشت
با من چو گل شکفته باشی گه گه گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه
روزی همه آری کنی و روزی نه یکره صنما بنه مرا بر یک ره
رباعی شماره نه
از بهر خدای اگر تویی سرو سرای یکباره ز من باز مگیر ای بت پای
دیدار عزیز کردی ای بارخدای سیمرغ نهای روی رهی را بنمای