بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم
قصیده و قططات شماره یک
ذات رومی محرم آمد پاک دل کرباس را امتحان واجب نیامد سفتن الماس را
تو کمان راستی را بشکنی در زیر زه تیر مقصود تو کی بیند رخ برجاس را
موج دریا کی رسد در اوج صحرای خضر در بیابان راه کمتر گم کند الیاس را
گر هوا را مینخواهی دیبه را بستر مکن دانهها را می نسنگی سنگ بر زن طاس را
از یکی رو ای اخی پیش ریاست میروی وز دگر سو ای ولی میپروری ریواس را
بر مخندان بر درر آب رخ لبلاب را بر مگریان بر خرد چشم سر سیواس را
از برای پاکبازی چاک بر زن پیله را وز برای خاکبازی خاک برزن پاس را
تا گران حنجر شوی در صومعهی تحقیق باش چون سبکسر تر شوی لاحول کن خناس را
گر هوا را چون سکندر سد همی سازی چه سود چون سکندر هر زمان در سینه کن احواس را
بی بصر چون نرگس اندر بزم نااهلان مشو رتبت مردم نباشد مردم اجباس را
رو آن داری که از بر بربیاری یک زمان آن گروه بد که غارت میکنند انفاس را
رنگرز را گر کمال جهد و جد باشد رواست که به کوشش مدتی احمر کند الماس را
چون ضمانی میدهی در حق خود مشهور ده و آنچه ثابت میکند حجت بود قرطاس را
از برای کشتنی میکند بینی پای را وز برای خوشه دزدی تیز داری داس را
تا تهی باشد به پیش پردلان خالی مباش آتش افزایی چو خالی میکشی دستاس را
قصیده و قطعات شماره دو
خیز ای دل زین برافگن مرکب تحویل را وقف کن بر ناکسان این عالم تعطیل را
پاک دار از خط معنی حرف رنگ و بوی را محو کن از لوح دعوی نقش قال و قیل را
اندرین صفهای معنی در معنی را مجوی زان که در سرنا نیابی نفخ اسرافیل را
کی کند برداشت دریا در بیابان خرد ناودان بام گلخن سیل رود نیل را
دست ابراهیم باید بر سر کوی وفا تا نبرد تیغ بران حلق اسماعیل را
مرد چون عیسی مریم باید اندر راه صدق تا بداند قدر حرف و آیت انجیل را
در شب تاری کجا بیند نشان پای مور آنکه او در روز روشن هم نبیند پیل را
هر کسی بر تخت ملکت کی تواند یافتن همچو گیسوی عروسان دستهی زنبیل را
از برون سو آب و روغن سود کی دارد ترا چون درونسو نور نبود ذرهای قندیل را
خیز و اکنون خیز کانساعت بسی حسرت خوری چون ببینی بر سر خود تیغ عزراییل را